شایگانشایگان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکی

خريد سيسموني

بابايي پاشو كرده تو يك كفش كه برات سيسموني بخريم واسه همين 1392/6/21رفتيم نمايشگاه مادر و كودك و تخت و كمد واست خريديم.اون مدل فيلي، خيلي مدلش شاد و قشنگه. كرير و كالسكه هم مدل هاي مختلف ديديم و پسنديديم.  راستي از اين هفته بابات شعر شمس تبريزي هم واست مي خونه و خاله فرشته هم همش جيغ جيغي باهات حرف مي زنه كه صداشو بشنوي و قربون صدقت مي ره و بوست مي كنه.مامان جون هم چيزهاي مقوي واست فرستاده كه من بخورم كه شما باهوش بشي. اما خيلي بد مزه است راست مامان جونم داره مورخ 1392/6/25 مي آد تهران كه بريم برات لباس بخريم لباس هاي خوشگل موشگل. ...
24 شهريور 1392

خواب هايي كه براي شايگان ديده شده

خواب هاي ماماني:  1. يه بار خواب ديدم شايگان جون دستشويي كرده بودي بعد ديدم ناراحتي، و به گريه هستي و من دستپاچه شدم كه ببينم چته. بعد تو دوران نوزادي گفتي مامان نگران نباش دستشويي كردم. عزيزم مظلوميتت منو تو خواب كشته بود كه نمي تونستي ببيني دست پاچه شدم و اينكه تو دوران نوزادي حرف ميزدي. قوبنت بشم(تقريبا اين خواب تو آبان ديده شده بود) 2. يه بار ديگه هم خواب ديدم البته قبل از آبان ماه كه كل بدنت را از پهلوم اوره بودي بيرون بعد من ترسيده بودم. بعد فرصت را غنيمت شمردم تند دويدم صورت ماهتو به بابايي گفتم جلال ببينش بچمون را .صورتت را از پوستم كه نازك شده بود معلوم بود. بعد خودت گفتي مامان من بايد برم خداحافط بعد رفتي باز تو شكمم. قر...
11 شهريور 1392

شركت در كلاس بارداري و ...

ديگه بابايي و ماماني بايد يا طرز بچه نگه داشتن آشنا مي شدند براي همين تو كلاس بارداري آزمايشگاه نيلو و بيمارستان آتيه شركت كرديم. بابايي تو كلاس بارداري با افتخار جزو كساني بود كه با نيني اش حرف مي رد و اعلام كرد كه براي شايگان جونش شعر مي خونه. همه بابا ها كه تو جلسه شركت كرده بودند برگشتند نگاهش كردند. من كلي به بابات افتخار كردم. راستي از روز 9 شهريور ديگه تكون هات از روي شكمم معلومه. دو تا كتاب هم واسه نوزاد داري خريديم. و از امروز برات آهنگ موزارت به مدت نيم ساعت در محل كارم واسه باهوش شدنت مي ذارم. دوستت دارم عزيزم ...
10 شهريور 1392

ديدار دوم بابايي و ماماني با شايگان

امروز مورخ 1392/6/2 براي بار دوم رفتيم نيني را ببينيم و مطمئن شيم كه سالمه و اينكه آقا پسريه. واسه خريدن سيسموني. اين بار پسرم بزرگ تر شده بود و سرش بالا و پايش پايين بود. كف پاشو از پايين تند آورد بالا انگار با سونو قلقلك داده مي شد. تمام انگشتاتم شمرديم، ديديم الحمد لله سالمي. قلبتم ديديم. الحمدلله سالم بودي. فيلم سونو را هم گرفتيم. خاله فرشته براي ديدن فيلم سونو گفت من زودتر مي آم خونه كه فيلم سونو را ببينم پسرخواهرم را ببينم. همون روز خبر حتمي پسر بودن جنين را به مادرجون و خواهر جون داديم و اينكه سالمي. راستي دكتر گفت بچه خيلي خوبي هستي. فدات بشم عكس سيسموني ...
2 شهريور 1392
1